حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در این یادداشت که در آبان ماه ۱۳۷۳ به نگارش درآمده مرقوم داشتهاند:
«من هم همین قصّه را همیشه تعریف میکردم! حیف که خیلیها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد، شاهد از غیب رسید! راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تن تن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخهی این کتاب را به همهی بچهها بدهم ...»
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل آستان مقدس حضرت احمدبن موسی الکاظم شاهچراغ علیه السلام، کتاب «تَن تَن و سندباد» نمونهای موفق از نگاه اجتماعی یک هنرمند و دغدغهی او دربارهی حفظ فرهنگ بومی کشور در دههی هفتاد است، محمد میرکیانی با نگاهی دقیق از کارکرد ماهواره و خدمت ابزاری آن به دگرگونی فرهنگی مطلع شد و این مسئله را در کتاب خود به شکل داستانی مطرح کرده است. این کتاب در سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات قدیانی به چاپ چهل و یکم رسیده و آخرین نسخه این کتاب در ۱۶۰ صفحه، قطع وزیری و در تیراژ ۳۳۰۰ نسخه انتشاریافته است.
این کتاب با اثری خیالی و استعاری از تقابل دو شخصیت تن تن و سندباد به نمایندگی از دو فرهنگ غرب و شرق است. این کتاب سالها پس از پایان مجموعه داستانهای تن تن، توسط «محمد میرکیانی» خلق و نگارش شده است. کتاب داستان تقابل افسانههای کهن مشرق زمین و داستانهای خیالی غرب با زبانی استعاری و در قالب واقعگرایانه است. شخصیتهایی نظیر سندباد، علیبابا و ... که روزگاری سکهی رایج بازار نقالها بودند و در دل داستانهای خود نکتههای پندآموز داشتند، در این کتاب به مصاف قهرمانهای پوشالی و بزرگنمایی شدهی غرب میروند. هرکدام از این دو گروه بهعنوان نمایندههای فرهنگ خود در کتاب معرف میشوند. در مقابلِ قدرتهای بیمنطق و بزرگنمایی شدهی قهرمانهای غرب، افسانههای شرق راههایی منطقی و عاقلانه در پیش میگیرند و در برابر تهاجم و خوی خشونتطلبی آنها، با صبر و اتحاد سرزمینشان را نجات میدهند. در حقیقت نویسنده کتاب تلاش کرده است حقیقتی تاریخی را در قالب یک داستان خیالی برای نوجوانان بازگو کند. داستان تهاجم تکراری غرب بر سرزمینهای شرقی و استعماری که بر کشورهای آسیایی و آفریقایی گذشته است، این بار در شکلی جدید و با هدف سیطره بر فرهنگ و اندیشه، در تن تن و سندباد روایت میشود.
در بخشی از کتاب پس از شکست تنتن و دوستانش، کاروان سندباد به شهری میرسند و میفهمند که این بار غربیها از آسمان حمله کردهاند، چنین میخوانیم:
«علاءالدین پرسید: «چطور از آسمان حمله کردهاند؟» پیرمرد آهی کشید و گفت: «میگویند با ماهواره. صنعت این قرن است. آنها این بار از بالا به سرزمین قصههای مشرق زمین حمله کردهاند. میگویند قصد کردهاند با این دستگاه همه چیز ما را عوض کنند. میخواهند رنگِرو، زندگی، حرف زدن، راه رفتن، خوردوخوراک؛ پوشاک و همهچیز ما را به جانبی که خودشان صلاح میدانند ببرند»