عنوان کتاب: پس از بیست سال
نویسنده: سلمان کدیور
ماجرای کتاب «پس از بیست سال» نوشته سلمان کدیور در بازه زمانی سالهای ۳۵ تا ۶۱ هجری قمری رخ میدهد. «سلیم»، شخصیت اصلی رمان یکی از سرداران جوان سپاه معاویه است که پس از نبردی جانانه و نفسگیر با رومیان، عازم جنگ با سپاه علیبنابیطالب علیهالسلام میشود و در آوردگاه صفین، مسیر پیچیده و پُرسنگلاخی را پیش روی خود میبیند. کدیور در رمان خود راوی این مسیر پیچیده و پُرسنگلاخ است؛ مسیری که بسیاری از بزرگان تاریخ اسلام را به بیراهه کشانده و آدمهای خوب زیادی را وارد فهرست آدمهای بدِ تاریخ کرده است.
پس از بیست سال، یک عاشقانه جذاب تاریخی و اثری داستانی است که با مرور وقایع صدر اسلام و دوران حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام، به زمینههای شکلگیری قیام عاشورا پرداخته است. رهبر معظم انقلاب(مدظله العالی) پس از مطالعه رمان «پس از بیست سال» نوشته «سلمان کدیور»، در پیامی شفاهی فرمودند: «سلام من را به نویسنده برسانید و به ایشان خداقوت و خسته نباشید بگویید و همچنین از نویسنده و ناشر کتاب تشکر کنید». ایشان با اشاره به قوت ادبی کتاب در قالب رمان، فرمودند: «پس از بیست سال، یک عاشقانه جذاب تاریخی قوی است که واقعا یک رمان خیلی خوب از کار درآمده است».
این رمان، مسئلهی روشن و مشخصی دارد؛ مسئلهای که از همان جملات اوّل برای مخاطب ترسیم میشود: «بهراستی چرا امام حسین علیهالسلام را کشتند؟» کتاب بهدنبال پاسخ این سؤال است و به شیوهای هنرمندانه پاسخ را به مخاطب نشان میدهد؛ پاسخی که از لابهلای فریادهای دردمندانهی ابوذر غفاری، از میان تشویشهای ویرانگری که در انتخاب میان علی علیهالسلام و معاویه، گریبان زعمای قوم را میگیرد و از بین گفتوگوهای تمامنشدنیِ سلیم و دوستانش، خود را نشان میدهد. «پس از بیست سال» پیام روشنی دارد؛ پیامی که مخاطب را نسبت به «ابتلای اُمَوی» آگاه میکند و خطرِ امویشدن را به مخاطبش هشدار میدهد. رمان، داستانِ طولانی نزاعِ ازلی و ابدیِ حق و باطل را پیش چشم مخاطب ترسیم میکند.
بسیاری از مخاطبان کتاب، کدیور را به دلیل ارائه اطلاعات دقیق تاریخی و در عین حال نثر جذاب و داستانگویی موفق نویسنده، یکی از معدود آثار داستان دینی ماندگار در دهه اخیر دانستهاند. این کتاب در قطع رقعی و در ۷۵۰ صفحه توسط موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب به چاپ رسیده است.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
اشعث تا امام علی(ع) را دید با همان چهره خسته و خاک آلود به استقبالش شتافت و گفت: «مژده یا امیرالمومنین، شریعه هم اکنون در تصرف توست. خداوند به خاطر آب تو را پیروز کرد». امام لبخندی زد و گفت: « خداوند شامیان را به خاطر ستم گری مغلوب ساخت» و چون لشکریان را دید که شریعه را محاصره کرده اند، گفت: « به سپاهیان دستور دهید که آب بردارند و عقب بکشند». اشعث را بهت برد. « عقب بکشند؟ به خدا سوگند نه. ما به قیمت جان هایمان به آب رسیده ایم. شامیان را باید هلاک کنیم همان گونه که قصد هلاک کردن ما را داشتند». امام با خشم به او نگاه کرد.
«به خدا سوگند ما چون آنان نیستیم که ستم ورزیم. چگونه چیزی را از انسانی محروم کنیم که حیوانات صحرا در بهره بردن از آن آزادند. و بدان که این برتر از آب است»
علی(ع) با باز گذاشتن شریعه، سپاه شام را در حیرت فرو برد که در عین قدرت بر دشمنش، به جوانمردی رفتار کرده است. همهمه ای در میان سپاه افتاد. پچ پچ ها آغاز شد و بسیاری دچار تردید شدند به خصوص وقتی پیام علی(ع) که توسط مردی از سپاه عراق فریاد می شد، به گوششان رسید: « ما آنچه شما انجام دادید مرتکب نخواهیم شد. خداوند برای ما و شما سهمی برابر از فرات قرار داده است. پس افرادتان را برای برداشتن آب بفرستید».